شمس تبریزی چگونه استاد مولانا شد و به او تولدی دوباره بخشید؟

شمس یا اگر نام کامل او را بخواهیم شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی، عارفی است که مولانا را به شدت تکان داد. او را تکان داد در حالی که هیچ کس حتی فکر لمس کردن مولانا هم به ذهنش نمی رسید. فقیهی است که فقیه دیگر را از شغل فقاهت بازداشت. پرنده ای است که نشستن مولانا بر زمین را بر نمی تابد و چون جایگاه او را در آسمان می بیند، زمین را برایش نمی پسندد. مولانایی که خود به سخنوری و علم، شهره خاص و عام است و از سرزمین های دور و نزدیک، طرفداران و شاگردان و شنوندگان بسیار دارد. اما این همه برای مولانای جان، نه تنها هیچ نیست بلکه خیلی است. خیلی است چون حجاب بزرگی است برای چشمان دل او. چه بسیار فقها و سخنرانان که سخن و کلامشان تنها به وقت حیات، شنیده می شود؛ و چه بسیار گوش ها که هر روز دنبال صدایی جدید اند نه کلامی جدید. نه کلامی که دنیایی نو برایشان بسازد، که تنها رویایی نو پیش رویشان قرار دهد. 

فراپرسش!

شمس نه تنها پرنده بود، بلکه پرسنده قهاری نیز بود. چرا پرنده؟ از بس شهر به شهر سفر می کرد تا کسب علم کند، به او لقب پرنده داده بودند: شمس پرنده! نزد هر حکیم و شاعر و عارفی که می رفت، سوالاتی می پرسید که «چگونگی مطرح شدن چنین پرسشی در ذهن یک درویش»، خود سوالی دیگر در ذهن پرسش شونده ایجاد می کرد. بماند که در اکثر موارد، شمس هم می پرسید و هم خود پاسخ می داد. گویی پرسیده بود تا آموزش دهد نه اینکه بیاموزد! شمس با همین دست از پرسش های بنیادین بود که ذات جستجوگر و پاک مولانا را تحریک کرد و باعث شد از همه چیز دست بشوید به سمتش برود.

معروف ترین پرسشی که در مورد دیدار شمس و مولانا مطرح می کنند این است که چرا عارفی همچون ابایزید بسطامی می گوید «سبحانی ما اعظم شانی» یعنی «من را تسبیح کنید، چه شان و جایگاهی دارم» در حالی که پیامبر اسلام چنین ادعایی نکرد؟ یا در جایی دیگر در مورد آفرینش می پرسد و مبداء انسان (شاید بعدا در مورد این پرسش ها و پاسخ های آنها بیشتر با هم صحبت کنیم). اما در مورد سوال مربوط به ابایزد، پاسخ شمس تنها یک کلمه بوده است: ظرفیت!

چرا ظرفیت انسان تا اینقدر مهم و تاثیرگذار است؟

ابایزید انسان بزرگی بوده است با ظرفی محدودتر نسبت به حضرت محمد (که سلام ما بر او باد). اینکه وی شان خود را قابل ستایش می داند اشتباه نیست؛ اتفاقا کاملا درست و صحیح است. ولی به هر حال بیان آن برای دیگران، شاید خطای او باشد. خطایی که منصور حلاج نیز آن را مرتکب شد؛ آنها به قول جناب حافظ، اسرار را هویدا و آشکار می کردند. پس سخن خطا نبوده، بیانش فقط نابجا بوده که آن هم به علت کوچک بودن ظرفیت بوده است. قطعا ظرفیت این افراد بسیار بالا و والا است ولی در مقابل شان انسانی، کم می آورده اند. رسیدن به مقام حیرت نیز احتمالا علت دیگر بوده است.

اگر بخواهم از آسیب شناسی عرفانی کمی فاصله بگیرم، و به موضوع مقاله ام برگردم، این جمله را مطرح می کنم که شمس، مولانا را دوباره متولد کرد. این استنباط و فرض من نیست؛ بزرگانی همچون استاد محمد حسن ناصر الدین صاحب الزمانی در کتاب بی همتای خود با نام خط سوم این نکته را به ظرافت بیان کرده اند. شمس مولانای عاشق را به مقام معشوقی رساند. مولانا عاشق خدا است ولی شمس کاری کرد که همانطور که در قسمت سی و دوم از فصل اول پادکست آکادمی شمس نیز گفته ام، از مقام عاشقی، به مقام معشوقی برسد. و خدا عاشقش شد. 

شمس تبریزی تولدی دوباره به مولانا بخشید؛ مقاله ای از استاد علی ایرانمنش
شمس تبریزی تولدی دوباره به مولانا بخشید؛ مقاله ای از استاد علی ایرانمنش

جان می ماند و خرد

ما بقی هیچ!
نه آن هیچ که همه چیز است. آن هیچ که نیافت خود را!

info@aliiranmanesh.com